سونیا، حالی هم که میبینمش فکر میکنم همان سونیایی پنج سال پیش است. شوخ، قندول، شیطان، دوست داشتنی و مهربان. اما نه، تازه امروز فهمیدم او خیلی بزرگ شده است.
امروز زنگی آمد از طرف خواهرم:
سونیا: سلام
من: علیکم خوبی؟
سونیا: شکر، حالی هیچ زنگت نمیایه.
من: زنگ زدم اما خاموش بود گوشیت. به هر صورت کجاست مادرم؟
سونیا: باش برایش میتم.
مادرم: سلام خوب استی؟
من: شکر، شما خوبین؟
مادرم: معاش گرفتی؟
من: نه!
مادرم: پس شبانه چی میخوری؟
من: خوب دگه، یک کاری میکنم.
مادرم: بیبین حکیم قرار است روز جمعه شیرینی خواهرت را بتیم.!
من: !!!!
گوشی را قطع کردم، دیگر نمیتوانستم از این بیشتر بشنوم. یعنی خواهرم قرار است عروسی کند، یعنی سونیایی خوردترک این قدر بزرگ شده است که میخواهد تشکیل خانواده بدهد.!
اما من از کسیکه قرار است م ازدواج کند، خوشم نمیآید. چون او پسر سال اولاش است که حقوق را در یکی از دانشگاههای شخصی (رنا) میخواند. پسری است که خرچ و مصرفاش را پدرش میدهد او فقط محصل است و اگر عروسی هم کند با پولی پدرش ازدواج میکند.!
در سمت مقابل خواهرم است. کسیکه محصلی سال اولی رشته قابلگی است و دوم نمره صنف. دختر درس خوان، پرتلاش و .
مگر این طوری دختر کجا مستحق تشکیل دادن خانواده با همچون یک پسری ناکاره است.
همیشه خواهرم را گفتیم که مرا مثل دوست نزدیک خود فکر کند نه برادرش، حتا برایش گفتیم اگر دوست پسری هم داشتی راحت بیا برایم بگو. یعنی راحت باش و خیلی هم صمیمی!
در اوایل از خواهرم در مورد او پسر شنیده بودم و تا جاییکه میفهمیدم او این پسری که قرار است همرایش ازدواج کند را دوست نداشت ولی حالا راضی است. مطمین استم در عقب این کار التماسهای بیش از حد مادر و پدرم است.
خیلی کوشش کردم تا پدر و مادرم را بفهمانم که این پسر شایسته خواهرم نیست. اما آنها اصلا به حرفایم گوش نمیدهند و کاری را میکنند که عقل شان میگوید. به عقیده والدینم او پسر قاری است، یعنی که بچه با خدا و مسلمان!
من هم تمامی شماره تماس خانوادهام را بلاک کردم و دیگر کاری همرایشان ندارم، حال آنها میدانند زندگی شان. در جاییکه حرف من اهمیت نداشته باشد. هیچ لازم نیست که آنجا من زندگی کنم.
خواهرم ,مادرم ,یعنی ,پسری ,دوست ,هم ,قرار است ,او پسر ,بزرگ شده ,است که ,است و
درباره این سایت