محل تبلیغات شما

ساعت 9 صبح بود با خسته گی از خواب بیدار شدم، خیلی خسته بودم چون شدید زکام شدیم؛ عصاب خراب، دماغ بند، سرگیچ، نارام خواب و به سختی از جای خود بلند شدم و رفتم به دستشوی. بعد از تر و تازه کردن رو، بسوی اطاق کار رفتم، البته یک چیز را ناگفته نباید گذاشت که بسیاری وقت دفتر هستم، بنان شب گذشته نیز در محل وظیفۀ ام استراحت کردم.

خوب در اطاق کار خود آمدم دیدم که مدیر صایب ما جناب رحیمی با چهره تازه، شکم برآمده و عینک سفید طبق معول در جای کار اش نشسته و وظیفه یی همیشه گی اش که همانا (پُست کردن اسکیجول فیسبوک و خبرهای تازه بود، مصروف است). با ایشان سلام گفتم و با هم دست دادیم، در سمت دیگر جابر ادیتور ما نشسته بود، پسری با قدِ بلند 0 سانتی، چهره گندمی و با لب پُر تبسم، مصروف کمپیوتر است، با او هم سلام دادم و بعدش آمدم به میز کارم نشستم.

قسمی حِس میکردم که شاید روزی خیلی خسته کُن را سپری کنم و بسیار هم احساسی بد داشتم، چون که مریض بودم، به هر صورت آغاز به برنامه ریزی امروز خود کردم، وظیفه ام خبرنگاری است و باید از موضوعات روز خبر می شدم بعدش میرفتم برای تهیه گزارش آن. موضوع امروز ما برگزاری ُورکشاپ آموزشی رشتۀ ورزشی بسکتبال بود، بنان برای پوششی خبری آن باید آنجا میرفتم.

ساعت 9:30 صبح بود رفتم در منزل دوم، در بخش کمره خاستم با ایشان هم هماهنگی کنم که قرار است برنامه برویم، ترایپات را گرفتم و چندی دقیقه بعد رفتیم سوی برنامه، تا رسیدن به جای که قرار است برنامه در آنجا ثبت شود، در گوش خود گوشی مبایل خود را نصب کردم و با شنیدن آهنگ های آرام تا حدی روح روان خود را شاد کردم.

در حدود 20 دقیقه بعد برنامه رسیدیم و ُورکشاپ بسکتبال را هم پوشش داده و دوباره برگشتیم سوی دفتر، ساعت 11:35 بود، تازه در چوکی دفتر نشستیم که یکبار در مبایلم زنگ آمد، دیدم که همکارم مصطفی هاشمی است و برایم اطلاع داد که قرار است تا دو دقیقه دیگر مواد غذایی را بیارد و باید برای کمکش بیرون دفتر آماده باشم.

مصطفی هاشمی هم پسری عاجز، تیز و چالاک و همچنان یک برازیلی سرسخت است. شب گذشته تیم اش برازیل قهرمان کوپا امریکا 2019 شده بود و او هم برای تجلیل از این قهرمانی همه را در غذایی چاشت مهمان کرده بود، شاید در فکر بسیاری این کار مصطفی عجیب بنظر برسه، اما خودش هم یک انسان جالبی است درست مثل همین کارش هههه

اما این شهکار مصطفی یک جنبۀ خیلی خوب هم داشت، راستش مدت دونیم سال میشه که در شبکه ورزشی3 آمدیم. اما هیچگاه دسته جمعی و با صمیمیت کنار هم غذار نخورده بودیم، این کار مصطفی بهانه یی شد تا بعد از خیلی سال ها تمامی ما کنار هم یکجا باشیم، بگویم، بخوریم و بخندیم.

یک روز با حال، ده روز بی‌حال!

باور نمی‌شد که خواهر بزرگ شده باشد.

میترا دوست جدیدم که می‌خواهد خبرنگار شود.

هم ,مصطفی ,کار ,بود، ,برنامه ,خیلی ,و با ,قرار است ,که قرار ,مصطفی هاشمی ,کنار هم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

یک آسمان حرف